برای فرهاد میثمی

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 برای فرهاد میثمی

***

فرهاد عزیز! 

تو را نمی‌شناختم اما فریاد بلندی که زدی هنوز در روحم طنین دارد. 

فریاد سکوتت بلند تر از صدای توپ و تانک دیکتاتوری بود. یک عکس تو گویا تر از تمام دستگاه دروغ صدا و سیمای دیکتاتور بود. 

آن بدن نحیف؛ قدرت روح تو را به رخ جهانیان کشید. 

به قدرت تو غبطه خوردم! یاد بودا افتادم. بودا هم قبل از بودا شدن پوست و استخوان شده بود. 

دنده‌های تو فصل های کتاب تو شدند. مبارزه‌ی بدون خشونت. 

تو روح من و روح آن زندانبان و روح تمام ایران و جهان را نشانه رفتی. 

ماهایی که از شدت فربگی تن قادر به اندیشیدن نیستیم. 

از خودم خجالت کشیدم. از اینکه نمی‌توانم از وعده‌ی غذای شبم بگذرم. از اینکه فقط حرف میزنیم و حرف میزنیم خجالت کشیدم. 

برای قدرت تو در غلبه به جسم غلبه بر هوس و غلبه بر ظلم غبطه خوردم. 

فرهاد عزیز! تو با دنده های بیرون زده ات نشان دادی قدرت تو از ظلم بیشتر است. 

تو با دنده های بیرون زده‌ات ظلم جاری در این زندان بزرگ را فریاد زدی. 

ای کاش ما درصدی از اراده‌ی تو را داشتیم. 

ای کاش کمی قدرت تو را داشتیم. 

ای کاش کارمان فقط حرافی و نوشتن نبود. 

تو یک جهان را خجلت زده کردی. 

من خودم را آنقدر قدرتمند نمی‌بینم که پاسخی به تو بدهم. 

خودم را جای تو می‌گذارم برای تمام لحظاتی که در زندان گذراندی. تمام آن لحظاتی که با تمایلات جسمت جنگیدی. 

لطفاً بیشتر نجنگ. 

لطفاً بیشتر با بدنت نجنگ. 

لطفاً زنده بمان و قدرت روح را به ما بیاموز. 


بیشتر نگذار پوست با استخوان هم بجنگند. 

با بدنت خودت هم خشونت نکن. 

تو تا مرز بودا شدن رفتی. 

تو تا مرز گاندی بودن رفتی. 

تو پایه‌های ظلم را لرزاندی. 

برگرد!

روح دسته جمعی ما به روح های قدرتمندی مثل تو نیاز دارد. 

عکس تو بر روح ما حک شد. 

لطفاً برگرد. 




نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

آرزوت چیه الان؟

آزادیِ خریدنی

دیوانگیِ ذاتی

نعمتِ تنهایی

منفی بافی

اولین و آخرین روز

غلبه بر حس قربانی

خدایا شُکر

کار نکردن!

باده ای رنگین