درباب ذهن و مراقبه

زمان خواندن 3 دقیقه ***

 درباب ذهن و مراقبه

***

در خصوص ذهن خیلی نوشته‌ام. اما تا زمانی که زنده باشی ذهن هم داری و من هنوز زنده ام و با ذهنم زندگی می‌کنم پس باز هم از ذهن می‌نویسم. 

اگر مراقبه نمی‌کنی خواندن این متن ها شاید تاثیری برایت نداشته باشد. چرا؟ چون تو از درون ذهن این‌ها را می‌بینی. دیدن ذهن از بیرون، نیاز به مراقبه دارد. 

مثل ماهی‌ای که درون دریاست اگر از وسعت ساحل برایش بگویی چیزی متوجه نمی‌شود. مراقبه مثل بیرون آمدن از دریاست. وقتی مراقبه می‌کنی مثل آن ماهی از آب دریا بیرون می‌آیی و دریا را از بیرون می‌بینی.  آن وقت میشود در مورد دریا با تو صحبت کرد. در غیر اینصورت هرچه بخوانی بیشتر گیج می‌شوی. 

وقتی گیج بشوی با ذهن قضاوت می‌کنی. انواع قضاوت ها شبیه این است. دروغ می‌گویی. تناقض داری. خوابی. و غیره. این قضاوت ها برای ذهن کاملاً طبیعی است. 


ذهن هزارتویی است که تقریباً اکثر آدم‌ها را گیر می‌اندازد. بعضی‌ها گیر آینده می‌افتند. بعضی‌ها گیر گذشته. بعضی‌ها گیر قضاوت ها. بعضی‌ها تا مرز خودکش می‌روند و بسیاری سعی در خاموش کردن یا ضعیف کردن یا تخدیر کردن ذهن دارند. بعضی‌ با خوابیدن بعضی با خوردن غذا بعضی با نوشیدن الکل و بعضی با کشیدن دود و تریاک و ماری‌جوآنا.  


این ها را اگر خودت تجربه کرده باشی متوجه می‌شوی. اگر خودت تجربه نکرده باشی بعید است با این کلمات ارتباط برقرار کنی. 


زمانی بود که مشکلی ذهنی را با خودم به ویپاسانا بردم. مشکل برنامه‌ریزی و دوراهی های آینده. 

در طی چند روز مراقبه فهمیدم که خود این که زیاد به دوراهی های آینده بروی مشکل است. 

یکی از باگ ها یا لوپ هول های ذهنم را آنجا فهمیدم. 

خودِ فکر آینده مشکل اصلی بود.  

فکرِ آینده چیزی است که در حال اتفاق می‌افتد ‌ تو را از حال دور می‌کند. مسأله همین بود. فکر وسواسی نسبت به آینده. 

وقتی با مراقبه به حال برگردی ریشه‌ی مسأله حل می‌شود. 


ترس ساخته‌ی ذهن است. همانطور که آینده ساخته‌ی ذهن است. 

با تغییر ذهن می‌توانی دنیا را تغییر بدهی. 

هر چیزی که در محیط عوض می‌شود ابتدا در ذهن تو ساخته شده. 


برای ساختن اگر با ذهن و حالت ترس پیش بروی آنچه میسازی هم مبنی بر ترس خواهد بود. 


ذهن به طور مداوم از زندگی داستان می‌سازد. ذهن داستان ساز معمولاً درام می‌سازد. گاهی فیلم پلیسی و گاهی فیلم سیاه. 

وقتی بفهمی که این ذهن توست که داستان می‌سازد کم کم می‌توانی کارگردانی داستان را بر عهده بگیری. تو برای اولین بار قدرت خلق پیدا می‌کنی. 


اگرداستان را بتوانی عوض کنی کم کم بیرون را عوض می‌کنی. معمولاً آدم‌ها مظلوم و قربانی داستان هستند. با چنین داستانی که دنیا ظالمانه است و تو قربانی هیچگاه نخواهی توانست عدالت ایجاد کنی. 

برای تغییر دنیا باید بتوانی در داستان ذهن نقش فعال و خلاق داشته باشی. 


پرداختن به ذهن مهمترین کار است. شناخت ذهن و سازوکار هایش مفید ترین کار است. 

این کار فقط از طریق مراقبه ممکن است. 


برای مراقبه همینجا یادی میکنم از معلمان خودم. معلمان مراقبه. برای شروع می‌توانید هریک از این معلمان را پیدا کنید و وارد دنیای عجیب و بزرگ ذهن و درون بشوید. 


اولین مربی های یوگا مثل مسعود مهدوی. مربی مراقبه خانم شیده نوبهار. مربی بزرگ مراقبه ویپاسانا بعد از بودای بزرگ جناب گوئنکا. مربی بزرگ مراقبه جناب اکهارت. و جناب سادگورو. همین‌طور اوشو و کریشنا مورتی. همینطور دوستانی که فعالیت اینترنتی دارند مثل بهار شهیدی یا حسین عرب زاده و خیلی های دیگر. مثلاً مزدافر مومنی. تعداد معلمان مراقبه کم نیستند. اگر بخواهی حتماً استاد خودت را پیدا می‌کنی. 


بزرگترین استاد خودت اما همواره خودت هستی. شاید یه صورت مقطعی استاد دست تو را بگیرد ولی استاد خوب بعداً تو را رها می‌کند. استاد خوب تو را وابسته‌ی خودش نمی‌کند. 


نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

آرزوت چیه الان؟

آزادیِ خریدنی

دیوانگیِ ذاتی

نعمتِ تنهایی

منفی بافی

اولین و آخرین روز

غلبه بر حس قربانی

خدایا شُکر

کار نکردن!

باده ای رنگین