نرّه خرِ سیبیلو!

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 نرّه خرِ سیبیلو!

***


این هم کادوی امروز ما! در حال تمیزکاری و نظافت بودم که تصمیم گرفتم به کسی زنگ بزنم! ایشان در حالی که مدعی بودند که عصبانی نیستند فرمودند بچه‌ها و از جمله ایشان از دیدن یک نرّه خر سیبیلو مضطرب می‌شوند! که البته معلوم هست که عصبانی نیستند! 

البته قصد من هم لو دادن یا ابراز قربانی بودن نیست! برعکس اینجا خواستم از این کادو تشکر کنم! از این که فرصت دیگری برای بازنگری به من داده شد! 

از اینکه یک عنوان خوب و کلیک بیت  یا   click bait یا تله‌ی مخاطب خوشگل تحویل گرفتم! واقعا اگر این دوستان نباشند من موضوعی برای نوشتن نخواهم داشت! 

پس از همین تریبون از این دوستانِ به زعم خودشان -غیر عصبانی- تشکر می‌کنم! 

و از عصبانی ها می‌آموزم که وقتی عصبانی هستم حداقل کمی به خودم نگاه کنم تا بفهمم که بله! کمی شاید عصبانی باشم! 

این موضوع را بپذیرم! خودم را قربانی ندانم!

بلکه با اکسیری که الان یافته‌ام بتوانم این خشم و این گلوله‌ی کلامی را تبدیل کنم به طلا! 

خاک را به هنر کیمیا کنیم! 

سه کلمه را بگیرم و از آن طلایی بسازم!

طلا ها را هم بین همه پخش کنم!

چرا که به معدن طلا زده‌ام! 

خوب کیمیا کجاست؟ این معدن طلا کجاست؟


کیمیا آنجاست که وقتی کسی به شما صفتی نسبت می‌دهد بهترین فرصت برای این است که دوباره به سوال اصلی و طلایی زندگی برگردید! 

بله! 

سوال بزرگِ «من کیستم!»


خوب حالا وقتی کسی میگوید نره خر سیبیلو! دوباره می‌پرسم از خودم! من کیستم؟ 

نر هستم؟ بله

خر هستم؟ خیر

سیبیلو هستم؟ بله! 


پس در ظاهر حدود ۶۶ درصد درست است! اما فقط در ظاهر! 

یعنی بله من نر هستم! یعنی آلت نرینگی دارم! یعنی بدن من بدن یک انسان نر هست! اما یادتان هست؟ 

ما بدن نیستیم! 


با همین فرمان برویم جلو میتوان گفت بدن من سیبیلو و نر هست! 

اما من بدنم نیستم!

فهمیدن همین جمله و نه تکرار طوطی وار آن بزرگترین موهبت زندگی هرکسی است! 


پس اول حس قدردانی و شکر گذاری باید داشته باشم! چرا که جایی از این زندگی فهمیدم یعنی به من فهمانده شد که من بدنم نیستم! 

شاید یک خر فقط بدنش باشد! 

اما من با این که در داشتن بدن با یک خر مشترک هستم اما من چیزی هستم به نام آگاهی! یا خدا! یا نانوشتنی! 

یعنی چیزی که قابل نوشتن نیست!

قابل درک اما هست! 


و هرچه از این موهبت بگویم کم گفتم! 

هرچه از این گنج خودآگاهی بگویم کم گفتم!

اکسیری که خاک را به گنج تبدیل می‌کند! 

و خشم را به محبت و قدردانی!


و چه بسیار هستند ثروتمندانی ظاهری؛ که فقیرند چون این اکسیر را ندارند!

و چه بسیارند فقیران ظاهری؛ که ثروتمندند چرا که این اکسیر را یافته‌اند! 


نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

آرزوت چیه الان؟

آزادیِ خریدنی

دیوانگیِ ذاتی

نعمتِ تنهایی

منفی بافی

اولین و آخرین روز

غلبه بر حس قربانی

خدایا شُکر

کار نکردن!

باده ای رنگین