آرامشِ ذهن

زمان خواندن 2 دقیقه ***

آرامشِ ذهن

***

هیچ چیز که واقعی باشد قابل تهدید شدن نیست

هیچ چیزِ غیر واقعی وجود ندارد

اینجا، آرامش خداوند نهفته است


ساعت سه صبح می‌شود. من به دوستی عاشق، قول داده ام مراقبه کنم. معجزه اینجاست که او از معدود کسانی است که می‌داند مراقبه مهمترین کار است. اگر بتوانی آن را کار بنامی. 

او به من توصیه می‌کند مراقبه کنم و این را از روی عشق می‌گوید. 

بعد از بیدار شدن، قبل از باز شدن چشم هایم، ذهن شروع به کار می‌کند. شروع به حرف زدن می‌کند! 

و من با مشاهده‌ی بدن و ذهنم مراقبه را شروع می‌کنم از همان سه صبح. 

هفت روزی میشود که در سفرم. مثل همیشه، در سفر. در هر لحظه!


پیش خودمان باشد، این نوشتن ها برای من همان مراقبه است. یعنی دیدن ذهنم! 

آنقدر ذهن را نگاه می‌کنم تا آرام آرام کلمه ها را ردیف کند. بعد مقداری از محتویات ذهنِ مراقبه گون را اینجا می‌گذارم. 


ببخشید که پراکنده می‌شود! پراکنده است ولی واقعی است. شاید خودم را و ذهنم را قضاوت کنم مثل همین الان، اما این ها واقعیت الان ذهن من هستند. 

بدون سانسور! بدون قضاوت! 


این کلمات و نوشتن ها خودِ مراقبه است. 


دیدن آدمها مراقبه است، غذا خوردن مراقبه است، نفس کشیدن مراقبه است. 


ترس ها را در خود دیدن مراقبه است. ترس از مرگ، ترس از تنهایی، ترس از قضاوت شدن! 

ترس از بد شدن این نوشته! 

ترس از آینده! 

ترسِ گرسنه ماندن!

ترسِ بی پولی! 


ترس، تولیدِ ذهن است. 

توقفِ ذهن می‌شود نترسیدن و نترسیدن مساوی عشق است. 

وقتی اطمینان داری وقتی توکل داری وقتی در لحظه هستی ترسی درکار نیست. 

می‌دانی چیزی برای از دست دادن نداری. 

جسم را باید بدهی، ذهن را باید بدهی

حافظه و گذشته را باید بدهی،

باید خودت را به نیستی پرتاب کنی

همان نیستیِ ذهن! 

و ذهن می‌ترسد و ترس را تولید می‌کند!

و تو خیلی خوشبخت هستی اگر قبل از مرگِ بدن، از ذهن آگاه شده باشی. 


خیلی ساده است. خودت را ببین! 

وقتی خودت را ببینی، این خود، از بیننده جدا میشود. 

تو بیننده‌ی خودت هستی!

به همین سادگی! 

و خدا همین است! همین بیننده! همین درک کننده‌ی خودش! 

خدا به همین سادگی است! 

خودت را ببین 

این جریان افکار را ببین! 

این احساسات را ببین! 

این فکرها و حس ها مثل رودخانه‌ای در برابر تو در جریان هستند. پاهایت شاید در رودخانه باشد اما تو از جریان خروشان افکار بیرون هستی. 

این همان مراقبه است. 

یعنی تو لب جوی عمر نشستی. مثل حافظ! 

تو در مراقبه خدا می‌شوی!

تو در مراقبه بودا می‌شوی!

بودا خودش خداست!

خدا بودن محض است! 

مابقی حاشیه‌ای بیش نیست! 

منِ نویسنده و توی خواننده حاشیه هستیم! 

خدای دیگری درکار است! 

خدای دیگری این مشاهده را انجام می‌دهد! 

خدای دیگری هم بودن است هم انجام دادن! 

من و تو توهم زمان و مکانیم! 


نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

اگر خواستید بگو بیام

جنگ و یوگا، انفجار ناآگاهیِ سایبری

دیوانه یا جویندۀ معنوی

عشق کجاست؟

تعهد به آگاهی

اول حال خودت را خوب کن!

اهل کدام قبیله‌ای؟

دوراهیِ زندگی

حرفهای خصوصی

از دیگری چه می‌خواهی؟