اهل هیچستانم

زمان خواندن 1 دقیقه ***

 اهل هیچستانم!

***

اهل هیچستاتم

حرفه‌ام خاموشی است


صبح ها گاهی

در میان نیستی 

میهمانی دارم


امروز در این حال و هوا

سهراب آمد

نرم ‌و آهسته به تنهایی من


به من از قانون گیاه گفت

و پوچی این خواستن


بدن و ذهن به دنبال یکی

هر یک از راهی


و جهیدم از خواب

قلمم را گفتم


برخیز

سهراب آمد


ماهیانی دارد 

که روانند در این حوضچه‌ی اکنونی


و به سرعت جَستم

اندرین تاریکی


چندتایی ماهی

بگیرم از سهراب 


که تنهایی را فهمید

و قانون گیاه را خوب می‌دانست

مثل من از قد قامت یک علف گریان می‌شد


و در این هیچستان

نه کسی فهمیدش

نه کسی بود که بتواند

نرم و آهسته بیاید


نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

آرزوت چیه الان؟

آزادیِ خریدنی

دیوانگیِ ذاتی

نعمتِ تنهایی

منفی بافی

اولین و آخرین روز

غلبه بر حس قربانی

خدایا شُکر

کار نکردن!

باده ای رنگین