تسویه حساب‌های شخصی -۵- نوشتن درست یا غلط

زمان خواندن 4 دقیقه ***

 تسویه حساب‌های شخصی -۵

***

زیاد حال خوبی ندارم. البته نمی‌خواهم داستان ذهنی و دراما ایجاد کنم. همین نوشتن یعنی پذیرش و حتی اعتراف به این موضوع. و معمولاً تا پایان همین نوشته حالم خوب می‌شود! اصلاً همین الان در لحظه می‌گویم که حالم اوکی است! نه خوب و نه بد! بدون دراما و بدون برچسب های ذهن! 

خیلی از دوستان متوجه اصل حرف‌های من نمی‌شوند! گاهی حس ناامیدی می‌آید از اینکه اینقدر کم متوجه می‌شوند اما این حس هم گذراست! به هرحال زمان چیز خوبی است. 

دوستان عقل اندیشی دارم که از روی نیت خیر به من می‌گویند ننویس!

دوستانی هم از ترس لو رفتن کارهای خودشان می‌گویند ننویس!

اتفاقا این نوشتن ها با ترور سلمان رشدی همزمان شده! جرم سلمان رشدی هم این است که صادقانه می‌نویسد! و مسلماً گروهی هستند که مثلاً درست و غلط را می‌دانند و با اسلحه و چاقو و نصیحت و صلیب و غیره درست را اجرا می‌کنند! می‌توانند کراواتی باشند یا ریشو! غربی باشند یا شیعه! فرقی ندارد! مشکل آنجاست که آنها به درست و غلط مطمئن هستند! نه مثل منِ سرگشته که حتی صلاح خودم را نمی‌دانم! نمی‌دانم نوشتن به نفع ام تمام می‌شود یا به ضررم! اصلا نفع و ضرر خودم را نمی‌دانم!

دوستان عقل اندیش نگران دو سال دیگر من هستند که بنده عوض بشوم! بعد بفهمم که این حرف‌های امروز چرند بوده! بعد دیگر کار از کار گذشته باشد! من حرفهایی در جمع زده‌ام که دیگر نمی‌توانم پاک کنم! دو سال دیگر زجر و عذاب را برای من پیش بینی می‌کنند! 

در دل خودم می‌خندم!

آنها می‌گویند این نوشته‌ها هیچ سودی ندارد جز رسوا شدن خودت! آنها می‌گویند جامعه قوانینی دارد برای بازی! برای رسیدن به اهداف ات باید بازی را طبق قوانین جامعه بازی کنی! 

در دلم می‌خندم و می‌گویم دنبال سود نیستم و بازی شما را بازی نمی‌کنم! اصلا هدفی ندارم که برای آن هدف وارد زمین بازی جامعه بشوم! آنها بارها به عقل من شک میکنند! 

می‌گویند جامعه کردیت به تو نمی‌دهد!

باز در دلم می‌خندم و می‌گویم کردیت نمی‌خواهم! جامعه هیچ وقت به عیسی کردیت نداد! او در خفا زندگی کرد! جامعه خودش را محروم کرد! همین! مقداری غذا و سرپناه میخواهم که بدست می‌آید!

دوستانی در توهم های خودشان سرمایه‌گذاری زیادی کرده‌اند! وقتی خانواده را رسوا می‌کنم نگران می‌شوند! وقتی مدرک تحصیلی را رسوا می‌کنم نگران می‌شوند! 

در دلم یاد نوشته‌‌ی ترس های قدیمی می افتم! و نوشته‌ی محافظت از توهم! 

خلاصه ایگوهای خودشان را دوست دارند! می‌خواهند به آن ها بچسبند تا آخر عمر. اشکالی ندارد! می‌توانی تا دقیقه ٩٠ بمانی! این بازی وقت اضافه اما ندارد! داور که سوت مرگ را زد تمام خانواده و تحصیلات و افکار و احساسات را باید بیاندازی و بروی!

به هر حال این نوشته‌ها چند سالی زودتر ایگوی آنها را می لرزاند!

البته حواسم هست خودم ایگوی مظلوم و قربانی نگیرم! ایگوی مظلوم و قربانی به سرعت سراغ من می‌آید! یادتان باشد عیسی حتی بالای صلیب حس قربانی بودن و حس خشم نداشت! فقط محبت بود و عشق! و پذیرش! عشق و پذیرش نسبت به به صلیب کشندگانش! این شد که عیسی عیسی شد! 

قبلاً یادم هست کسانی که جلوی من غیبت می‌کردند را با شوخی تهدید به لو دادنشان می‌کردم! کم کم دوستانم متوجه شدند و میزان غیبت ها در حضور من خیلی کم شد! دیگر کسی جرأت نداشت جلوی من غیبت کند! چون خطر لو دادن بالا بود!

امروز هم احتمالاً خیلی ها از این نوشته‌ها می‌ترسند! سعی در فراموش کردن و پاک کردن و اصلاح کردن آنها دارند! البته جمهوری اسلامی کلا این سایت را فیلتر کرده! اما تک تک ما یک جمهوری اسلامی کوچک هستیم!

بعضی ها سعی در تخریب شخصیتی دارند! مثلا به دنبال تناقضاتی می‌گردند!

در دلم می‌خندم و می‌گویم «نوشتن نانوشتنی» خودش بزرگترین تناقض است! 

گروهی با پیدا کردن موضوعاتی سعی در زیر سوال بردن کل سیستم فکری من را دارند! 

در دلم می‌خندم! اینها غافل اند از اینکه اینها اصلا سیستم فکری نیست! 

اینها حس های زنده ای است که در لحظه تولید و در لحظه نوشته می‌شود! 

معنی اما زنده است! با نوشتن من زنده می‌شود و با خواندن شما! درون من و درون شما! 

کسی که معنی را تولید و باز تولید می‌کند یک نانوشتنی بزرگ است! شاید خدا!


نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

آرزوت چیه الان؟

آزادیِ خریدنی

دیوانگیِ ذاتی

نعمتِ تنهایی

منفی بافی

اولین و آخرین روز

غلبه بر حس قربانی

خدایا شُکر

کار نکردن!

باده ای رنگین