شامل شوندگی خدا! آیا تو در ویژنِ من هستی؟

زمان خواندن 3 دقیقه ***

 شامل شوندگی خدا! آیا تو در ویژنِ من هستی؟

***

با دوستی قدیمی از ویژن می‌گفتیم. به او گفتم «چون تو آزاد هستی نمی‌توانم تو را در ویژن خودم بیاورم!» 

حالا این‌جا به اشتباه خودم پی بردم! 

آن جمله را پس میگیرم. 

بیایید با هم کمی باز کنیم مسأله را. 

ویژن چیست؟

چشم انداز! چشم اندازی از آینده! 

نوعی تخیل آینده. تخیل حالتی از بودن در آینده! 

اما سوال اینجاست که آیا این حالتی از بودن را الان هم می‌توانی داشته باشی!

در همین لحظه هم می‌توانی آن حالت را داشته باشی!

لازم نیست آن را در آینده تخیل کنی!

پس اساساً نیازی به ویژن نیست!

می‌توانی هر حالتی را که می‌خواهی انتخاب و تجربه کنی!

در زمان حال! 

همه چیز در خود لحظه هست!

اگر ذهن بگذارد!!


پس با این فرض به این نتیجه می‌رسیم که نیازی به ویژن نداریم.  

در ادبیات اسلامی به آن توکل میگویند! 

یعنی ویژن و آینده را می‌سپاری یه یک نیروی بزرگتر!

مسوولیت تو اما از بین نمی‌رود!

تو مسوول هستی در این حال بمانی!

تو مسوول حال هستی!

تو مسوول آینده نیستی!

آینده را بسپار و حال را بگیر!

مبادله‌ی خوبی است!


هر حال و وضعیتی که می‌خواهی در همین لحظه بردار!

در قرآن و حدیث می‌گویند «کن فیکون» 

بخواه! همان لحظه هست می‌شود!

گروهی فیلم‌هایی در این موضوع ساخته‌اند!

فیلم راز را میگویم!


آینده را بسپار به مسوول اصلی!

بسپار به همان کسی که به زمان تسلط دارد!

کسی که زمان را ساخته!

شاید کسی که مسلط به زمان باشد! یا فرای زمان باشد!

مثلاً امام زمان!

مسوولیت تو انتظار است! 

یعنی بودن خالص! بدون آینده! 


حال قسمت دوم!

وقتی من ویژن نداشته باشم یعنی ویژن جهان‌شمول را پذیرفته ام!

اصلاً منی وجود ندارد که ویژنی داشته باشد!

یکی هست که کل جهان ویژن اوست!

یکی هست که شامل شونده ابدی و ازلی است!


هم شامل تمام زمانهاست و هم شامل همه‌ی مکانهاست!

شامل تمام آسمان هاست!

تمام زمین! درختان؛ گیاهان؛ دریاها! ماهی‌ها! حیوانات و انسانها!

یک شامل شونده‌ی کل!

یک نانوشتنی!

پس او حتماً تو را در ویژن خودش دارد!

حتماً من را هم دارد!


پس جمله‌ی من که «تو را نمی‌توانم در ویژن خودم بیاورم »از دو جا اشتباه بود!

هم این که من ویژنی دارم اشتباه بود!

هم این که کسی در ویژن من نیست اشتباه است!


این نقاشی جهان بومی دارد!

آن بوم تمام نقاشی ها را شامل می‌شود!


هرچه از نقش دور شوی بوم را بهتر می‌بینی!

نقش بدن!

نقش ذهن!

از اینها که فاصله بگیری کم کم به بوم نزدیک می‌شوی!


بوم شامل شونده‌ی تمام نقشها!

تمام افکار! تمام حس ها! تمام آگاهی‌ها!


این بوم مرزی ندارد!

شامل شونده تمام است!

در داخل آن هم تو هستی و هم من! 

بهتر بگویم در داخل این!

چون اینجا هم هست!

نزدیک تر از رگ گردن!


اینجا کلمات کم می‌آورند!


زبان خنده دار می‌شود! 

اما چه کنیم که در طلسم کلمه اسیریم!

در طلسم ذهن! 




ساقیا بر سر جان بار گران است تنم


باده ده باز رهان یک نفس از خویشتنم


من از این هستی خود نیک به جان آمده‌ام


تو چنان بی‌خبرم کن که ندانم که منم


نفس را یار نخواهم که نه زین اقلیمم


چه کنم صحبت هندو که ز شهر ختنم


گل بستان جهان در نظرم چون آید


روضه باغ بهشت است نه آخر چمنم


پیش این قالب مردار چه کار است مرا


نیستم زاغ و زغن طوطی شکر سخنم


مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک


دو سه روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم


ای نسیم سحری بوی نگارم به من آر


تا من از شوق قفس را همه درهم شکنم


خنک آن روز که پرواز کنم تا ور یار


به هوای سر کویش پر و بالی بزنم


در میان من و معشوق همام است حجاب


وقت آن است که این پرده به یک سو فکنم



نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

آرزوت چیه الان؟

آزادیِ خریدنی

دیوانگیِ ذاتی

نعمتِ تنهایی

منفی بافی

اولین و آخرین روز

غلبه بر حس قربانی

خدایا شُکر

کار نکردن!

باده ای رنگین