مرزعشق کجاست

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 مرزعشق کجاست

---

راستش را بخواهید عشق مرز ندارد!

دوستی از من می‌خواست عشق را انحصاری کنم. مرزبندی کنم. این عشق نیست. مالکیت است. شروع تمام جنایت هاست. تمام جنایت ها آنجایی شروع می‌شود که ما مرزبندی می‌کنیم! بدن من! خانه‌ی من! کشور من! خانواده‌ی من! عشق من! 

عشق واقعی مرز ندارد. چارچوب ندارد. اگر من فقط همسر خودم را دوست داشته باشم این عشق نیست! مالکیت است. کلاهبرداری است. جنایت است. اگر فقط عاشق یک زن هستی و اگر از زنان دیگر متنفری! آن عشق ات به یک زن هم ظاهری است. 

اگر تو فقط فرزند خودت را دوست داری و نسبت به تمام کودکان دیگر بی تفاوتی! تو فرزند خودت را هم واقعاً دوست نداری! 

اگر فقط متعهد به یک مرز هستی و با دیگر سرزمین‌ها سر جنگ داری تو به همان مرز خودت هم متعهد نیستی! 

تو یا متعهد به همه هستی! یا هیچکس! تعهد مرز ندارد. تو اگر متعهد به خودت نیستی متعهد به هیچکس نیستی! چطور می‌شود خودت را دوست نداشته باشی. به خودت متعهد نباشی. خودت خوب زندگی نکنی. خودت شاد نباشی. ولی به کسی متعهد باشی! دیگری را دوست داشته باشی! دیگری را شاد کنی! این غیرممکن است. 

یاد گرفته‌ام که عشق، تعهد و مسئولیت مرز ندارند! به محض اینکه مرز کشیدی تمام آنها از بین می‌روند. 

چطور می‌شود به خودت متعهد نباشی، به بدن خودت آسیب برسانی و به دیگران خدمت کنی؟

چطور می‌شود خودت شاد نباشی ولی دیگران را شاد کنی؟ 

چطور می‌شود کودکان آفریقایی برایت مهم نباشند ولی کودک خودت برایت مهم باشد؟

چطور از تمام گل ها میشود فکر فقط یک گل را دوست داشته باشی! 

چطور می‌شود از تمام درختان فقط یک درخت را دوست داشته باشی!؟

چطور از تمام زنها فقط یک زن را دوست داری؟!

چطور از تمام مردها فقط یک مرد را دوست داری؟!

چطور از تمام کودکان فقط یک کودک را دوست داری؟!

اگر اینطور است. اگر دوست داشتنت مرز دارد تو هنوز معنی دوست داشتن را نمی‌دانی! خودخواهی‌های خودت را به جای دوست داشتن نمایش می‌دهی. 

چیزهایی هست که مرز بندی ندارد. 

چیزهایی هست که تقسیم بندی نمی‌شود. 

چیزهایی هست که با ذهن تحلیلی قابل درک نیست! 

چیزهایی هست که نانوشتنی است. 

مثل

عشق

تعهد

مسوولیت

خدا

زندگی

مرگ

سکوت

...



نظرات

‏شهراد گفت…
که عشق آسان نمود اول
ولی افتاد مشکل‌ها
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها
به بویِ نافه‌ای کآخر صبا زان طُرّه بگشاید
ز تابِ جَعدِ مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش چون هر دَم
جَرَس فریاد می‌دارد که بَربندید مَحمِل‌ها
به مِی سجّاده رنگین کن گَرت پیرِ مُغان گوید
که سالِک بی‌خبر نَبوَد ز راه و رسمِ منزل‌ها
شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبک‌بارانِ ساحل‌ها
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی کزو سازند محفل‌ها
حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ
مَتٰی ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

آرزوت چیه الان؟

آزادیِ خریدنی

دیوانگیِ ذاتی

نعمتِ تنهایی

منفی بافی

اولین و آخرین روز

غلبه بر حس قربانی

خدایا شُکر

کار نکردن!

باده ای رنگین