نهایت ذهن

 نهایت ذهن

---

تا بدانجا رسید دانش من

که بدانم همی که نادانم


اگر ذهنت آنقدر رشد کند که به مرز خودش برسد خیلی سعادتمند خواهی بود! وقتی ذهن و قدرت منطق و تحلیل تو به آنجا برسد خیلی خوب است. به آن جایی که محدودیت های خودش را بفهمد. بفهمد که جایی هم هست که دست ذهن منطقی نمی‌رسد. جایی که با پای چوبین استدلال نمی‌توان رفت. 


پای استدلالیان چوبین بود

پای چوبین سخت بی تمکین بود


به زبان دیگر


آن کس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به منزل برساند


اگر «ندانی و بدانی که ندانی» بالاخره می‌رسی! 

غرور نداری. درحال جستجو می‌مانی. پرسشگر می‌مانی. متعصب نمی‌شوی! متدین نمی‌شوی. 

گزینه هایت همیشه باز است. بالاخره روزی روزنه‌ای برایت باز میشود. امیدی هست. 

در دام دانستن نمی‌افتی. تله‌ی خطرناکی است. به محض اینکه فکر کنی می‌دانی درها برایت بسته می‌شود. مغرور و نادان می‌مانی!

وقتی فکر کنی می‌دانی حراف می‌شوی! 

نمی‌خواستم زیاد حرف بزنم!

نمی‌خواستم زیاد بنویسم! 

خطر افتادن در دام دانستن! 

تمام!




 

نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

میراثِ من!

پذیرشِ کامل

معنیِ زندگی

مهمترین کار ۳

چسبیدن به دنیا

مراقبهء نوشتن ۱۶ اردیبهشت

عشق چیست؟

در جستجوی سلامتی - مراسم غذا

خواستن و استغنا

فرمولِ حالِ بد