تارا در رودخانه

زمان خواندن 4 دقیقه ***

 تارا در رودخانه

***


بارها به دوستان نزدیکم و مادر تارا گفته ام که تارا در رودخانه رها شده. من هم از بیرون نگاه می‌کنم ولی حس می‌کنم قدرت نجات دادنش را ندارم. خودم را ناتوان از نجات دادن تارا می‌بینم. 

کدام رودخانه را میگویم؟ رودخانۀ ذهنِ جمعی جامعه! 

رودخانه‌ای که بیشتر مردم در آن افتاده‌اند و دارند دست و پا می‌زنند بدون این که حتی خودشان بدانند. 


در داستان های کهن اسلامی آمده که مادر موسی وقتی او نوزاد بود از ترسِ سیستم جامعه، او را به رودخانه انداخت. سرنوشت اینطور رقم خود که همسر فرعون او را از آب گرفت و داستان های بعدی. 


این داستان ها بیشتر تمثیلی هستند. درست مثل داستان های مثنوی مولانا چند لایه و عمیق هستند. سطح برای کودکان است ولی عمق های زیادی دارد که آدم به مرور می‌فهمد. 


اما داستان رودخانه چیست؟ 

رودخانه همان ماتریکس است. همان زندان جمعیِ ذهنی بشر. 

همان شرطی شدگی های ذهن. 

اما تا وقتی خودت، ذهن را ندیده باشی یعنی تو خودت هم در رودخانه ای. اصلا از وجود رودخانه خبر نداری. چون رودخانه را از بیرون ندیده‌ای. 


تا زمانی که مراقبه کنی و ذهن خودت را از بیرون ببینی و ذهن جمعی را از بیرون ببینی. تازه میفهمی رودخانه ای وجود دارد که اکثرا در آن دست و پا می‌زنند. 


خیلی ها وقتی می‌گویم «تارا در رودخانه افتاده» هاج و واج نگاه می‌کنند. نمی‌دانند کدام رودخانه را میگویم! 


خیلی از پدر و مادرها خودشان در رودخانه اند. آنها حتی برای لحظاتی نتوانستند از رودخانۀ ذهن بیرون بیایند. آنها بچه هایشان را هم با خود به رودخانه می‌کشند. 


این کار را نادانسته و از روی نیت به اصطلاح خوب انجام میدهند. 

در فارسی ضرب‌المثلی داریم برای اشارۀ دقیق به این موضوع: دوستیِ خاله خرسه! 

خاله خرسه با نیت خیر می‌خواست پشه را از روی صورت کسی بزند ولی ضربه را به خود او زد! 


داستان ما همین است! 

ما پدر و مادر ها، در تصورات خودمان، خیر بچه‌ها را می‌خواهیم. اما بیشترمان اصلا خیر خودمان را هم نمی‌دانیم. 

اینطوری می‌شود که همان تصورات و تخیلاتی که خودمان داشتیم بر سر بچه‌ها فرو می‌ریزیم. 

بچه‌ها موش آزمایشگاهی ما می‌شوند. 


آرزوهای خودمان را بر سر آنها خروار می‌کنیم. مثلاً زنی که آرزو داشته خودش را ابراز کند بچه را آرایش می‌کند و به رقص باله وا میدارد یا تصویری از یک نوازنده موسیقی را به حلقوم بچه فرو می‌کند. 


جامعه از بچه‌ها به عنوان عروسک های نمایشی و بعد هم کارگرهای اقتصادی نگاه می‌کند. 


اما من با دیدن این داستان و رودخانه چه می‌کنم؟!

همان فرآیند همیشگی! مراقبه و درون نگری و عکس‌العمل نشان ندادن! 


اگر اعتراض کنم، بیشتر جبهۀ ناآگاهی را قوی می‌کنم. پس مراقبه می‌کنم. 


وقتی دخترم تارا از اینکه به زور مجبور به نوشتن نت های موسیقی می‌شود و ساعتها گریه می‌کند قلبم به درد می‌آید ولی مراقبه می‌کنم و هیچ عکس‌العملی نشان نمی‌دهم. 

در دلم مثل عیسی می‌گویم، 

خدایا اینها نمیدانند دارند چه می‌کنند! 


وقتی اسرائیل و ایران جنگ پراکنی می‌کنند قلبم به درد می‌آید ولی مراقبه می‌کنم و هیچ عکس‌العملی نشان نمی‌دهم. 

در دلم مثل عیسی می‌گویم، 

خدایا اینها نمیدانند دارند چه می‌کنند! 


در دلم می‌گویم خدایا تو دانایی! 

خدایا تو توانایی!

خدایا تو عادلی! 


من را هم مثل خودت کن! 

بدون عکس‌العمل،

نور آگاهی را بر من و جهانت بتابان. 

من را وسیله‌ای برای تجلی حضورت گردان. 

من را وسیله‌ای برای تجلی نورت گردان. 


تو درون منی. من را بنواز. مثل نیِ مولانا. 


کمک کن بنویسم. 

مثل موسی دعا می‌کنم که حرفم فهمیده شود. 

مثل موسی دعا می‌کنم کلامم نفوذ پیدا کند. 


مثل علی در چاه می‌نویسم. مثل شیعیان نوشته‌هایم را در چاه می‌اندازم. 

می‌دانم خدا شنوا و بینا و دانا است. 


قطعاً وقتی من قضاوت نکنم، این ارتعاش به جهان منتشر می‌شود. 

همانطور که ارتعاش حافظ و مولانا هنوز در جهان درحال معجزه است. 

حافظ و مولانایی که مثل مسیح، نفسِ معجزه‌گر داشتند. قلم معجزه گر داشتند. 


من هم کاری نمی‌کنم جز نوشتن های شبانه! 

مناجات های شبانۀ من با خودم! من با خدا! 


خدایا تارا مخلوق زیبای توست! 

تو خودت او را خلق کردی و تو خودت صلاح او را می‌دانی!

بهتر از من! 

خدایا تو هر چه صلاح توست انجام می‌دهی! 


من کاری جز یک قطره اشک ریختن بلد نیستم. 

اما یادم هست که حافظ گفت

«آه نیم شبی و گریۀ سحری کارها بکند»


خدایا این زمین و آدم‌هایش مخلوقات زیبای تو اند. تو می‌دانی چه می‌کنی. 

من فقط ناظری کوچک و نادانم. 

قبل از اینکه این اشک را در من بیاوری، خودت از ازل آگاه بودی. 

پس من حرفی نمی‌زنم. جسارتی نمی‌کنم. 

فقط با تو درد و دلی می‌کنم در نیمه‌های شب! 

همین!

سکوت و تنهایی معجزه گرند. 

خداوندا تو معجزه گری. 


ما زمینیان را ببخش. 

ما را هدایت کن. 

ما را در رحمت خودت قرار بده. 

این کلمات و این وجود ناچیز را وسیله‌ای برای گسترش عدالت و آگاهی خودت کن. 

آمین. 




نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

به خدا اعتقاد داری؟

دردِ خودپرستی

روزۀ واجبِ ذهن!

رزومۀ واقعی من

فیلم معنویِ Inside out

هم هویت شدگی باذهن

براچی میری اینستاگرام؟

من هستم، پس خدا هست!

ترس از تنهایی و مرگ

نقشۀ گنج