شب دیوانگی ها!

زمان خواندن 4 دقیقه ***

شب دیوانگی ها!

***


مدتهاست که شب ها بیدارم. گاهی دوازده شب بیدار می‌شوم، گاهی دو یا سه یا چهار!

اینها فقط یک عدد است ولی آنچه واقعی است دیوانگیِ شبهاست. 

شبهای تنهایی،شبهای دیوانگی!

شبهایی که کسی در کنارت نیست که نوازشش کنی! 


شبهایی که بیدار می‌شوی و حیرانیِ خواب دیدن را ادامه می‌دهی!

از خواب شب به خواب ذهن می‌پری! 

دوباره خودت را در بدن می‌بینی! 

بدنی که به تو حکم می‌کند که برو دستشویی! آب بخور! بشین! بخواب! 


بعد چند نوشته از سهیل سرگلزایی می‌خوانی!

مقداری موسیقی سنتی! 

مقداری شجریان! 

آدمهای مختلفی که پشت پنجره به تو دالی می‌کنند! 

یکی عکس خانوادگی اش را گذاشته!

یکی تار میزند! 

یکی سخنرانی می‌کند! 

یکی آواز! 

یکی لم داده و یکی کت و شلوار پوشیده!

زنی قسمتی از زیبایی بدنش را به رخ می‌کشد

و مردی عضلاتش را و کسی هم کلماتش را! 

مثل من! 


ذهنم مدام کلمه بازی می‌کند،

مدام آینده بازی می‌کند!


میرسی به شعری از سعدی!


بگذار تا مقابل روی تو بگذریم


دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم


شوق است در جدایی و جور است در نظر


هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم


روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست


بازآ که روی در قدمانت بگستریم


ما را سریست با تو که گر خلق روزگار


دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم


گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من


از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم


ما با توایم و با تو نه‌ایم اینت بلعجب


در حلقه‌ایم با تو و چون حلقه بر دریم


نه بوی مهر می‌شنویم از تو ای عجب


نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم


از دشمنان برند شکایت به دوستان


چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم


ما خود نمی‌رویم دوان در قفای کس


آن می‌برد که ما به کمند وی اندریم


سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند


چندان فتاده‌اند که ما صید لاغریم



شعر را با اشک و شوق می‌خوانی! 


و با خدای خودت می‌گویی!

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم!

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم! 

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم!


سعدی هم مثل تو دیوانه ای بوده. احتمالا شب دیوانه ای! 

سعدی هم عاشقی بوده در این کمند!

سعدی هم شب ها با خودش تکرار می‌کرده! 


بگذار تا مقابل روی تو بگذریم! دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم! 


آره تو! 

تو را می‌گویم! 

تو! ای خدای ساکت!

خدایی که برای نیچه مردی! 

خدایی که سعدی صید لاغر کمند تو بوده! 


خدایی که آنقدر بزرگی که من نمیبینمت!

خدایی که آنقدر کوچکی که من نمیبینمت! 


دیوانه‌ام!

جرأت کردم به تو بگویم، تو! 

چشمان اشکبارم را می‌بینی! 

قطعاً! 

چشم را تو آفریده‌ای! مگر می‌شود نبینی اش! 


جرأت کرده‌ام از تو بنویسم! 

کلمات را می‌دانی! 

مگر می‌شود که ندانی!

مفاهیم را تو آفریده‌ای! 


جرأت کرده‌ام بنویسم. با اینکه خوب می‌دانم تو نانوشتنی هستی! 

چقدر ابله و دیوانه ام! 

بلاهت و دیوانگی را هم خودت آفریده‌ای! 


این چه کاری است؟ این چه داستانی است؟ 

ما را آورده‌ای دیوانه کنی بعد بکشی؟ 

سعدی را دیوانه کردی و کشتی!

حافظ را عاشق کردی و کشتی!

مولانا را شمس کردی و کشتی!


عجب. عجب. عجب. 

من را خودت خیره سر آفریدی!

که بتوانم اشک بریزم و بنویسم! 

نفس ها را بشمارم. 

دم.     بازدم.  

نفس های محدودم را بشمارم. 

منتظر اعدام! 


خدایا این چه حبسی است؟

این چه حکمی است؟ 

حبس در بدن! 

حبس در ذهن!

حبس در کلمات؟


این چه حکمی است که ما محکوم به آنیم؟ 

دوباره باید بروم! 

به حکم بدن!

به حکم خدا!

به حکم حبس! 

زنگ های زندانِ بدن! 

باید بروم دستشویی! در راه دستشویی اشکهایم را پاک می‌کنم! 

باز میگردم به قطار کلمات. 


خدایا اگر میخواهی دیوانه کنی این یک جو عقل را هم ببر!

من هنوز در مقابل مردم دیوانۀ دیوانه نشدم! 

تو که می‌خواهی بکشی! 

دیوانه کن و بکش! 


من به عقل می‌خندم! 

من به این بازی تو می‌خندم!

من به این ذهنی که تو آفریدی می‌خندم! 

من به کمدی الهیِ تو می‌خندم!

این همه آدم درست کردی! با قیافه های مختلف! هشت میلیارد! 

بعد هم میکشی شان! 

این چه کاری است؟ 

نگفتی این آدم‌ها دل دارند! 

نگفتی می‌ترسند؟

نگفتی می‌لرزند؟


نگفتی دیوانه می‌شوند؟!

این چه دیوانه بازاری است؟ 

نمی‌دانم! 

زندانی ها بعد از مدتی دیوانه می‌شوند! 

بکش و آزادم کن! 

بیا! بکش! 

قطار کلماتم را خراب کن! 

زبانم را ببر! 

تو که توانستی زبان حلاج را ببری! 

تو که توانستی عیسی را به صلیب بکشی! 

این چه داستانی است؟

این چه بازییست؟ 

بکش! 

تمام کن! 











نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

به خدا اعتقاد داری؟

دردِ خودپرستی

روزۀ واجبِ ذهن!

رزومۀ واقعی من

فیلم معنویِ Inside out

هم هویت شدگی باذهن

براچی میری اینستاگرام؟

من هستم، پس خدا هست!

ترس از تنهایی و مرگ

نقشۀ گنج