سیزدهمین سال امضای کاغذ من و عشقم

زمان خواندن 4 دقیقه ***

 سیزدهمین سال!

---

دیروز بود که احساس کردم کمی مهربان تر شده‌ای. کمی هم خوشگل تر شده بودی. اگر این کمردرد بگذارد که بنویسم. من که سعی داشتم نگاهم را بدزدم که کمتر مسحور زیبایی های زنانه‌ی تو بشوم یهو یک نوتیفیکیشن گرفتم! روی موبایلم نوشته بود:


سالگرد ازدواج من و عشقم🌷💑💫


یاد شاهرخ افتادم و آن جلسه‌ای که با او داشتیم. یک جلسه‌ی سه نفره برای حل مشکلات زناشویی! یادمه که آن سال هم تاریخ ازدواج  یادم رفته بود. همان‌جا داخل جلسه روی تقویمم نوشتم که هر سال تکرار بشود. و کامپیوتر یادش نرفت. درست سر بزنگاه به من یادآوری کرد! 

کامپیوتر ها با اعداد خوب هستند. من خیلی با اعداد خوب نیستم. ریاضی جزو درس‌های محبوبم نبود. فیزیک و شیمی را بیشتر دوست داشتم. 

شاید ریاضی روی فیزیک و شیمی تاثیر داشته باشد! شاید به خاطر سیزدهمین سالگرد امضای کاغذ ازدواج است که احساس کردم کمی مهربان‌تر شده‌ای. 

شاید هم نحسی عدد سیزده است که درست توی همین عدد سیزده هردو به باطل کردن آن کاغذ فکر می‌کنیم. 


خلاصه بگویم! می‌دانم از سخنرانی های من خسته‌ای. البته من هنوز معتقدم که تو مثل اسمت سعیده هستی. یعنی دختر سعادتمند! شاید از خودخواهی من است که فکر می‌کنم تو سعادتمندی!


اما راستش را بخواهی من هنوز به فیزیک و شیمی بیشتر علاقه دارم. ریاضی خیلی نه! اعداد فقط نوعی قرارداد هستند. درست مثل همان کاغذی که امضا کردیم. فیزیک بدنی ما و تغییرات شیمی بدنی ما اصل کار بود. هنوزم هست. اعداد مثل چرخه‌هایی پوچ هست. قرارداد ها به درد دادگاه ‌ وکیل می‌خورد! آن چیزی که واقعی است حس های درون من و توست. و آن هسته‌ی زنده ی درون من و تو! 

چه آن کاغذ باشد یا نباشد درون من حسی بوجود می‌آید با دیدن تو! شاید با دیدن هر زنی. و درون تو حسی بوجود می‌آید با دیدن من! شاید با دیدن هر مردی!

تا به حال دقت کرده‌ای که وقتی حالت خوب است من هم ناگهان بهتر می‌شوم؟ 

وقتی حالت بد است من هم بد می‌شوم! 

این داستان به راحتی نشان می‌دهد همه چیز درون توست. 

عشق درون توست. آن را در من جستجو نکن! 

امنیت درون توست. من برای تو امنیتی ندارم!

استقلال درون توست. من نمی‌توانم آن را به تو هدیه دهم! 

آزادی هم درون توست. گرچه من آزادی حق طلاق را به تو تقدیم کردم! 

آزادی ای که آخوندها با زرنگی از تو می‌خواستند بگیرند! که البته خیلی هم بد نبود! به هرحال الان تو آزادی! در سرزمین کانادا! تو خیلی آزادی! با گرفتن سه شماره اما می‌توانی آزادی من را بگیری. درست برعکس ایران که من می‌توانستم سه شماره آزادی تو را بگیرم! بگذریم!


اگر این کمردرد بگذارد می‌خواستم یک کادویی را تقدیم کنم! البته قبلاً گفته بودی از قیافه‌اش خوش ات نمی‌آید. من هم چون می‌دانم خوش ات نمی‌آید و کمی هم حساسیت داری همین را انتخاب می‌کنم! یک سخنرانی ده دقیقه‌ای از اکهارت تول. 

اکهارت را دوست دارم نه به خاطر قیافه‌اش. نه به خاطر فیزیک و شیمی! اکهارت درک عمیقی از زندگی دارد. افتخار می‌کنم همشهری اویم. او را دوست دارم چون وقتی نگران و مضطرب آینده‌ی روابطمان می‌شوم با چند جمله آرامم می‌کند. 

آه از دست این کمردرد. اکهارت در این سخنرانی رابطه را مجدد تعریف می‌کند. اگر می‌خواهی بدانی من کجای داستانم این ده دقیقه را گوش بده. تو نیاز به ترجمه نداری. اگرچه شاید بعداً ترجمه‌اش کردم. چه از قیافه ی اکهارت خوشت بیاید یا نه من توی رابطه‌ام با تو دارم از او پیروی می‌کنم! 

پس این هم کادوی سیزدهمین سالگرد امضای آن کاغذ! ( که البته شاید تبدیل به کاغذ پاره بشود! ) هم از قیافه‌ی اکهارت بدت می‌آید هم از سخنرانی! پس فکر کنم کادوی مناسبی برای سیزدهمین سالگرد باشد. 


من تا بحال هفت هشت ده بار گوش دادم. تو حداقل یکبار گوش کن! در آرامش. اگر قیافه‌اش اذیتت می‌کند با چشمان بسته گوش کن!

درضمن ممنون از ازخودگذشتگی که داشتی. اگر تو از اتاق خواب نمی‌رفتی من هرگز نمی‌توانستم ١٢ شب یا ١٢ صبح بیدار شوم! سخنرانی بنویسم و سخنرانی گوش کنم! این را مدیون ازخودگذشتگی تو هستم. 


و اما لینک به سخنرانی اکهارت در مورد بازتعریف رابطه. 


https://youtu.be/kulviqvrsVo


نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

آرزوت چیه الان؟

آزادیِ خریدنی

دیوانگیِ ذاتی

نعمتِ تنهایی

منفی بافی

اولین و آخرین روز

غلبه بر حس قربانی

خدایا شُکر

کار نکردن!

باده ای رنگین