#اخبار سرزمین مادری

زمان خواندن 1 دقیقه ***

 #اخبار سرزمین مادری


«ترور دانشمند هسته ای در خیابان های اطراف تهران!»

همانقدر ناراحت کننده است که شلیک به مردم معترض در تهران. 

دیگر در تهران زندگی نمی کنم ولی هر‌کجا باشم می‌گویم اصل جان انسانهاست. 

هیچ توجیهی پذیرفته نیست. توی هر تیمی باشی اول انسانی. 

انسان باش‌ و کشتن دیگری را توجیه نکن. 

عدالت را بسپار به دادگاه و‌بگذار قلم ها برای عدالت کار کنند نه مسلسلها. 

اگر به دنیایی دیگر معتقدی عدالت را بسپار به آن که به عدالتش ایمان داری. 

تو شاید بسیجی معتقدی باشی یا یک امریکایی راست گرا. 

اگر‌خشمگینی یا ترسان، بدان که خون با خون پاک نمی‌شود. 

تو شاید که نظاره گر خاموشی هستی که نمیدانی عدالت کجاست. اما عدالت آرمانی جمعی است که با سکوت محقق نمی‌شود. 

به حکم‌این‌که تو‌انسانی به دیگری هم که انسان است حق حیات بده. 

اگر طبیعت او‌را زاده بگذار همان طبیعت او را ببرد تو توجیهی نداری که کسی را بکشی. 

عدالت را ذره ذره زندگی کن. هرجا ظلمی دیدی سکوت نکن. حرف بزن بنویس شییر کن. سکوت‌‌ِ هزاران ناظرخاموش، غرش بمب و‌مسلسل را می آورد. 

آنقدر شییر کن که به آن روستایی امریکایی که به ترامپ امید بسته یا بسیجی معتقدی که ذوب در اعتقاداتش است برسد. 

آنقدر بگو تا برسد به دست او‌که بمب می سازد

برسد به دست او‌که از ترور ارتزاق می‌کند

برسد به‌دست آن که قدرت کورش کرده

برسد به دست آن که جنگ برایش نعمت است



اخبار سرزمین مادری 

در میان انبوه خبرهای مربوط به اعدام و دلار ۱۰۰ هزار تومانی و خودکشی و کرونا، درست زمانی که خدا را شکر میکنی که خانواده ات در ایران سالم هستند خبر خصوصی دیگری می شنوی: 

چند پرونده ی جدید مخفیانه در دادگاه. 

آن هم از طرف خانواده ای که خود را lovely family می نامند. 

شاید اگر دلمان آنجا نبود مهم نبود

اگر فارسی زبان مشترکمان نبود مهم نبود

اگر ته قلبمان سودای کمک‌به‌ هموطن هایمان‌نبود مهم نبود

به‌هر‌حال هر خبری حسی‌ ایجاد میکند 

و‌هر حسی برای من می‌شود دل نوشته ای

نوعی مراقبه روی حس ها

نوعی تصمیم گیری روی کاغذ.

راهنمایی که بودم یک دانش آموزی مدام می گفت میای دعوا؟

من توی دلم می گفتم آخر چرا یکی باید چنین در خواستی بکند! مرا که‌با او‌کاری نیست! راه‌خودم را می‌روم و درس خودم‌ را می خوانم و‌ زندگی‌خودم‌ رادارم. نه حلقه ی دوستان مشترکی داریم و نه حتی اختلافی! فقط او‌‌درخواست دعوا دارد!! از نظر درسی از شاگردان زرنگ‌نبود. 

وقتی دیدم هر روز درخواستش را تکرار می کند یک روز گفتم باشه! رفتیم به طور رسمی در پارک نزدیک مدرسه! مثل مسابقات رسمی‌کُشتی! یادم‌نیست ولی فکر کنم چند تا از دوستانش را هم گفته‌بود به عنوان تماشاچی‌بیایند! خلاصه ما رسما دعوا کردیم! درست مثل رفتن به رینگ‌کُشتی. خیلی دقیق یادم‌نیست شاید چند بار من او‌را زمین‌زدم و او‌هم من‌را چند بار زمین زد. برای من تصمیم خوبی بود چون از شر گیر دادنهای او‌خلاص شدم. ولی یادم هست که اصلا در شأن من ‌نبود. حتی شاید روپوش‌ سرمه ای مرتبم که تمیز تر از او‌بود هم‌خاکی شد. رابطه ی ما همین بود! 

در همان دنیای کودکی همیشه فکر‌میکردم شاید چون او در وادی منطق و‌فکر‌و حتی تحصیل حریف من‌نمی‌شد و میخواست جای دیگری برتری خودش را اثبات کند. واگر‌نه می‌توانستیم حرف برنیم. یادم‌هست که حتی من می‌گفتم بیا حرف‌بزنیم ببینم چرا میخواهی دعوا کنی! حتی می توانستیم مناظره کنیم. میخواستم با منطق به او بگم کارَت خنده دار است و بیهوده، ولی وادی حرف‌زدن‌اصلا‌ میدان بازی‌او‌نبود‌‌. وادی دعوا‌در پارک‌هم قلمرو و‌علاقه‌ی‌من‌نبود. ولی با اکراه‌یک‌بار‌‌هم‌در زمین او‌بازی‌کردم. دعوا کردن را کاری بیهوده و‌خنده دار می دانستم. 

نه من تبدیل به دعوا بکن‌در پارک شدم نه او دانش آموز مرتب و درس خوانی‌ شد. 

هر دو به‌زندگی‌‌در مسیر های جدای خودمان ادامه دادیم. من هنوز در وادی خودم که نوشتن و‌حرف‌زدن و خواندن و او شاید در همان وادی حریف طلبی و‌رجز‌خواندن و یار کِشی.  

نمیدانم آن دعوا روی او چه تاثیری داشت ولی هنوز برای من خاطره ایست از یکی از معدود دعوا هایم. و شاید یک درس بزرگ برای من بعد از سی سال. که بعضی ها دنیایشان با تو متفاوت است. شاید با اکراه تو را برای دعوا به پارک یا دادگاه دعوت کنند! شاید تو‌ لحظاتی درگیر دنیای عجیبشان بشوی ولی در نهایت فقط یک تجربه و درس خواهد بود برای تو و شاید یک خاطره ی آموزنده بعد از سی سال! در نهایت او به دنیای خودش در دادگاه و زمین دعوای پارک برمیگردد و تو به دنیای خودت باز می گردی در نوشتن و اندیشیدن به تفاوتهای زندگی ...





اخبار سرزمین مادری (۲)


این روزها اتفاقاتی که اشک توی چشم آدم بیاره کمه

امروز که موبایلم رو باز کردم این اولین خبری بود که دیدم: آهنگ یوسف خوشنام ما محمد رضا شجریان ..و این جمله : تسلیت من رو بپذیرید! 

دهه شصت که دهه ی جنگ و کمیته و شکستن نوار کاست بود با کاست های شجریان بزرگ شدیم. مدتی موسیقی سنتی رو به خاطر غمناک بودنش کنار گذاشتم. تا این که فهمیدم شادی از مسیر غم میاد. هر دو رو به یک مقدار دوست دارم و به آنها خوشامد میگویم.

کم کم عمق صدای او رو بیشتر درک کردم و پیوندش رو با روح وجانمان شناختم. استفاده از ادبیات غنی فارسی هم به ارزشمندی آن برای من افزود.

بعد از ایستادن شجاعانه ی او در کنار مردم و نقد ظالم؛ محبوبیت او در قلب ما بیشتر شد. هر قدر هم فاسدان سعی در تخریب او کردند نتیجه ی معکوس داد.

چه سعادتی بالاتر از اینکه با صدایت با قلب مردم بدون واسطه سالها زندگی کنی و نام نیک و فرزندی صالح با همان صدا و استعداد به جای بگذاری.

در ظلمی که در ده های اخیر به هنرمندان آن سرزمین رفت ماندن و خواندن و محبوب ماندن او بزرگترین سعادتی است که می توانم برای یک انسان تصور کنم.



حلقه ی مفقوده


فلات ایران و حوزه ی تمدنی ایران قرنهاست که دوام آورده

فرهنگ و زبان ما حتی بعد از حمله ی مغول و عرب زنده مانده

ادبیات و هنر و معماری و موسیقی ما ضعیف ولی هنوز زنده است

٨٠ میلیون بعد از گذار از فراز و نشیب های تاریخی شدیم ایرانیان

بسیاری که ماندند درگیر دیکتاتور پشت دیکتاتور بودند و هستند

آنهایی که رفتند گروههایی پراکنده شدند در امریکا و کانادا و اروپا و استرالیا شاید حدود ۶ میلیون یا بیشتر

آنهایی که رفتند بسیاری قید ایران را زدند و درگیر جنبه های دیگر زندگی مثل اقتصادشدند

بسیاری حل شدند و ریشه هایشان را انکار و مخفی کردند

بسیاری از ترس دیکتاتور حتی در خارج ساکت شدند

مخالفان دیکتاتور حتی در خارج شروع به جنگیدن با یکدیگر کردند

مزدوران دیکتاتور حتی به قتل مخالفان در خارج دست زدند

این شد که ما شدیم یک جمع پراکنده که بهترین مدیایمان را انگلیس با بی بی سی فارسی درست کرده

کار گروهی و سازمانی و صلح آمیز و دموکراتیک را یاد نگرفتیم

حتی در عرصه سیاست در کشورهای دموکراتیک کمرنگیم

نمی توانیم گروهی که دموکراتیک و وابسته به خودمان باشد و از نظر مالی مستقل باشد درست کنیم

گروهها یمان دوام چندانی ندارد

در همین کانادا به هم اعتماد نداریم و به کاندیدای ایرانی رای نمی دهیم

در منطقه ایرانی نشین نماینده مجلسمان ایرانی تبار نیست

بزرگترین گروهها یمان می شود کنگره ایرانیان کانادا که بعد از چند سال می شود محلی برای دعوا و اتهام و دادگاه حقوقی و مالی

به اذعان کانادایی‌ها ما مشکل اعتماد داریم

حقوق اولیه مان مثل حق سفر به کشور بزرگی مثل آمریکا پایمال می شود و توان دفاع نداریم

حقوق اولیه مان مثل استفاده از زبان فارسی در اینترنت محدود می شود و نادیده گرفته می شود و توان تاثیر گذاری نداریم

برای پست کردن یک بسته ی ساده یا یک کار کنسولی یا فرستادن یک وکالت‌نامه یا انتقال پول در مذیقه ایم ولی توان حل آن را نداریم

و من هنوز در این اندیشه ام که حلقه ی مفقوده ی ما کجاست




***



من سیاسی نیستم!


قبل از این که به موضع خودم برسم


 این مکالمه ی بین دو نفر است


کسی که فعالیت سیاسی می کند و انتظار دارد دیگران فعالیت کنند

کسی که حاضر نیست هزینه ی زیادی بدهد یا فعالیت اقتصادی برایش اولویت دارد

سعی کنیم بفهمیم این موضع را



واقعیت این است که همه چیز سیاسی هست مخصوصا برای ما ایرانیها


راه حل چیست

داشت پلتفرمی که همه بتوانند شرکت کنند با هزینه ی کم


خارج نشین ها هم تحت خطر هستند


مقایسه با سیستم سیاسی کانادا

یک حزب و مکانیزم مشارکت هست همه میتوانند با دونیشن یا والنتریینگ فعالیت کنند


اگر هر ایرانی چند دلار بدهد خیلی چیز ها تغییر میکند


کسانی که چنین انتظاری دارند اول پلتفرمشان را ایجاد کنند

ایديولوژی خودشان را روشن توضیح بدهند

راههای مشارکت را باز کنند

به صورت شفاف گردش مالی خودشان را نشان بدهند


از فعالین سیاسی درس بگیریم

مهندسی خواندیم و دانشش را نداریم










نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

آرزوت چیه الان؟

آزادیِ خریدنی

دیوانگیِ ذاتی

نعمتِ تنهایی

منفی بافی

اولین و آخرین روز

غلبه بر حس قربانی

خدایا شُکر

کار نکردن!

باده ای رنگین