شاید اینجا دجلهی نیکیهای من* باشد؛ چرا نوشتن؟ چون صُراحی میکشم پنهان و مردم دفتر انگارند؛ من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست؛
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی ...
صدای سخن عشق *** هر چه از عشق بنویسم کم نوشتم و هرچه از عشق ننویسم، بیهوده و پوچ است. وقتی سخن از عشق باشد، ما فارسی زبانان خیلی ثروتمندیم. وقتی سخن از عشق باشد ما حافظ را داریم. مولانا را داریم. سعدی را داریم. ما فارسی زبانان هزاران گنج خاموش نشدنی داریم. هزاران بیت از حافظ و مولانا که ثروتی تمام نشدنی است. ما فارسی زبانان میتوانیم فقط باشیم و حافظ بخوانیم. میتوانیم فقط مثنوی و دیوان شمس بخوانیم و مست شویم. ما میتوانیم شجریان گوش بدهیم و اشک بریزیم. چند روزی است با فرزین رنجبر، هر روز بهترین کارم مز مزه کردن یک شعر از حافظ است. گاهی شعرهای حافظ را اگر درک نمیکنیم، ایراد از خودماست. شعر حافظ ماجرای عشق بازیهای اوست. اگر عشق بازی نکرده باشی برایت نامفهوم مینماید. حافظ را نمیتوان فهمید. شعر حافظ مثل راز گل سرخ سهراب است. کار ما فهمیدن شعر حافظ نیست. ما باید در افسون آن شناور باشیم. ما باید درخواست کنیم از حافظ، از مولانا، باید گدای کوی آنها بمانیم. باید اشک بریزیم باید پاک شویم. باید سحرخیز شویم. باید تنها شویم. باید درویش شویم. باید از خودپرستی رها شده باشیم. ا
جاعنوانی *** چند روزی است که ننوشتم. مواد لازم برای نوشتن اینهاست. ١- انرژی و سلامتی، ٢- تنهایی و کنترل ورودی ها، ٣- ایده و مراقبه انرژی یا سلامتی شرط لازم برای هر کاری است. چند روزی است که کمی کمردرد دارم. همین کمردرد باعث تحرک کمتر و در نتیجه انرژی کمتر شده. برای همین هم لازم است بدنم سالم باشد تا بتوانم مدتی یک جا بنشینم و بنویسم. نیاز بعدی برای نوشتن، تنهایی است. یعنی مدتی با کسی حرف نزنم. زیاد ورودی به ذهنم وارد نکنم. زیاد یوتیوب و اینستاگرام نروم. لازمه ی بعدی، ایده است. ذهن به طور مدام کار میکند و فکر و ایده میسازد. باید مراقبه کنم تا ایده ها را بتوانم خالص کنم. ایده ها وقتی مراقبه کنی، خالص تر و ناب تر میشوند. حالا بعد از چند روز، عوامل بالا تقریبا مهیا شده و این است که من اینجا هستم تا بنویسم. نوشتن برای من نوعی فکر کردن است. فکر کردن مکتوب و عمومی. مکتوب کردن آن کمک میکند ذهنم آرام شود و فکر ها ترتیب منطقی داشته باشد. در ضمن کمک میکند بر ترس های اجتماعی خودم غلبه کنم. یعنی بلند بلند در فضای عمومی فکرم را بنویسم. این یعنی مواجه شدن با ترسِ قضاوت شدن. شاید نوشتن برای من نوع
میراثِ من! *** میراث من چیست؟ سوالی که خیلی از آدمها سعی کردند به آن جواب بدهند. حالا من برای خودم سعی میکنم این سوال را جواب بدهم. این هم یکی از سوالهای اساسی است که با شناخت بهتر خود بدست می آید. اگر بدن و ذهن را در نظر بگیریم. در ساحت بدن همه چیز تقریبا نابود میشود. غیر از یک ژن. ژنی که به دختر بیولوژیکی ام تارا داده ام. پنجاه درصد. و این ژن مدتی در زمین میماند. نهایتا شاید چند تکه استخوان یا یک سنگ قبر یا یک قوطی خاکستر باقی بماند! از مایملک و دارایی ها هم شاید چند حساب بانکی ریز و درشت و تعدادی کاغذ که اسم من روی آن هست به نام اسناد و شاید ماشین و لباس و وسایل شخصی باقی بماند. مثلا از قدیم شمشیر و سبیل و کلاه و خرقه یا کشکولشان باقی میمانده و تا چند سالی باقی میمانده. بزرگترین مثال آن هم اهرام است. اهرامی که از فراعنه مصر باقی مانده. در ساحت ذهن داستان جالب تر است. ذهن هم با همان سرعتی که بوجود می آید نابود میشود. اما چیزهایی باقی میماند. مثلا داستان هایی در ذهن بعضی از آدمها مثل چند خاطره. حس هایی که در دیگران بوجود آورده ام. داستان دوستی و دشمنی ها. آن ها هم شاید چند سالی ب
معنیِ زندگی *** زمانهایی هست که زندگی دچار خلأ معنی میشود. گاهی کمی پوچ به نظر میآید. اما معنی زندگی به چیست؟ معنی زندگی نه به گذشته است و نه کارهایی که انجام میدهیم. معنی زندگی نه به روابط است. نه به بچه دار شدن است. نه به کار خیر است. نه به بدن سالم است. نه به پول داشتن است. نه به موفق شدن است. نه به ازدواج است. نه به پیر شدن و عمر طولانی است. معنی زندگی، نه به زیبایی است. نه به آرامش است. نه به اعتقاد به خدای ذهن است. نه به اخلاق است. نه به خانواده است. معنی زندگی پس به چیست؟ معنی زندگی باید به چیزی باشد درونی. معنی زندگی ربطی به بیرون ندارد. معنی زندگی جایی درون توست! معنی زندگی باید چیزی باشد که همیشه و برای همه در دسترس باشد. معنی زندگی فقط و فقط یک چیز است. آگاهی تو از لحظه! حضور تو در لحظه. بودن تو در لحظه. درک تو از لحظه. آگاه ماندن تو از لحظه. این نه تنها معنی زندگی است. بلکه هدف و مقصود زندگی هم هست. آگاهی در لحظه و از لحظه تنها دارایی توست. بیرون آمدن از ذهن، تنها کار مهم توست. درک این لحظه. فهمیدنِ این تنها واقعیتِ موجود! این، تنها انتخاب ت
خواستن و استغنا *** اکهارت در کتاب زمین جدید وقتی خصوصیات ایگو یا نفس را توضیح میدهد از اولین خاصیت ایگو میگوید. اولین خاصیت ایگو خواستن است. در این نوشته سعی میکنم تجربه و برداشت خودم را در این مورد بنویسم. ایگو در واقع یک توهم است. هر چیزی که او نیست میشود ایگو. و چون همه چیز اوست، پس ایگو توهمی بیش نیست. برای کسی که در دنیای مادی است این تجربهی استغنا فقط در مراقبه بدست میآید. فقط در مراقبه است که میتوان فهمید چیزی فرای ماده هست و میتوان فهمید وادی ای هست به نام استغنا. برای ذهنی که ایگو را میسازد، خواستن بدیهی است. ایگو چون به مبدأ متصل نیست پس همواره چیزی کم دارد. همواره ناقص است. همواره در حال خواستن است. این ایگو یا ذهن، زمان را میسازد. یعنی برای جبران کمبود هایش آینده را میسازد و در آینده تصوری از عدم نقص برای خودش میسازد. وادی استغنا در لحظه اتفاق میافتد. لحظه یا حضور جایی است که ما از ایگو جدا میشویم و به مبدأ یا خدا متصل میشویم. به عبارت دیگر، خدا در لحظه حضور دارد. در مقابل ایگو در زمان حضور دارد. در بعضی اساطیر ایگو همان شیطان یا ابلیس است. ایگو
برای تارا، همهی آدمها و خودم! *** تارا فرزند بیولوژیکی من است. قرار بود در مورد تارا صحبت کنم که گفتم بنویسم بهتر است! چون این روزها، نه کسی حال شنیدن دارد نه خواندن! شاید اما کسی در جایی، در آرامش و سکوت، بتواند معنی پشت این کلمات را دریافت کند! همان معجزهی نوشتن! https://www.unwritable.net/search/label/نوشتن?m=1 هرچه آدمها در ذهن فرو میروند، ارتباط سخت تر و سخت تر میشود. هر کسی در حباب ذهنی خودش گرفتار میشود و حتی توانایی شنیدن و دریافت را از دست میدهد. قبل تر ها فقط برای تارا مینوشتم! بعد بزرگتر شدم و حوزهی مسوولیت ام هم بیشتر شد. یعنی میتوانستم برای تمام کودکان بنویسم. بعد باز هم این حوزه بزرگتر شد و برای تمام آدمها مینویسم! این شد که عنوان این شد! حالا خودِ من هم قسمتی از تمام این آدمها هستم! بدون مرز! بدون هویت جدا! و این تعریف یوگاست. تعریف یگانگی است! یعنی بین من و تارا و تمام آدمها هیچ مرزی قائل نباشم. برای روشن شدن، نوشتههای مربوط به یوگا کمک میکند. https://www.unwritable.net/search/label/یوگا?m=1 وقتی به کسی گفتم برای تارا و تمام کودکان نگرانم، به
چسبیدن به دنیا *** احتمالا با دیدن این عنوان به یاد نصایح ملاها افتادید. آخوندهایی که با همین شعار کشور ایران را قبضه کردند. اما این دنیایی که میخواهم به آن نچسبم دنیای ذهن است. این نوشته، تجربهی من از چسبندگی دنیای ذهن است. که البته دنیای مادی زیرمجموعهای از آن است. یکی از چالشهای من در این روزها رفتن بیشتر به دنیای مراقبه گون درونم هست. یکی از بزرگترین موانع برای موفقیت در این چالش خود ذهن است. ذهنی که با فومو FOMO عجین است. FOMO مخفف Fear of missing out اصطلاحاً یعنی ترس از عقب ماندن یا ترس از جا ماندن. در فارسی معادل آن هست از قافله عقب ماندن. عقب ماندن از قافلهی دنیا. اما این موضوع چطور خودش را نشان میدهد؟ ذهن در تصورات خودش دنیا را قافلهای میبیند که در حال حرکت است. ذهن اینطور تصور میکند که دنیا یک مسابقه است. ذهن، دیگران را به صورت دوندگان مسابقه دو میبیند. این دوندگان همواره برای کسب ثروت و نعمتهای دنیوی در حال دویدن هستند. اگر تو هم لحظهای غفلت کنی از قطار جا میمانی. پس همیشه باید در دویدن باشی. جوامع و تمام سیستم اقتصادی هم بر همین مبنا پیاده شده. پول بیشت
مهمترین کار ۳ *** قبلا دو نوشته در مورد « مهمترین کار » نوشته بودم. بعد از دیدن این ویدیو از سادگورو بر آن شدم که دوباره بنویسم. چرا که این کارمای ذهنی من و خیلی های دیگر هست. پس باز هم میتوان به آن پرداخت. مهمترین کار https://www.unwritable.net/2023/08/blog-post_92.html مهمترین کارِ دنیا! https://www.unwritable.net/2024/04/blog-post_2.html یک ویدیو از سادگورو دیدم که تقریبا در همین موضوع است و این موضوع را کمی روشن میکند. لینک اینستاگرام و یوتیوب را اینجا میگذارم. https://www.instagram.com/reel/C6l6MhtIuiS/?utm_source=ig_web_copy_link&igsh=MzRlODBiNWFlZA== https://youtu.be/DzfZFI0woY8?si=KxLve-nT6CsH6zGv این هم متن صحبت ها به انگلیسی. people are always thinking when it comes to education career choice of partners marriage at various points what is the best thing to do let me tell you there is no best thing to do in the world really there's no best thing to do even if you take a very simple thing and put everything that you have into it if you throw yourself into it it cou
مراقبهء نوشتن ۱۶ اردیبهشت *** بالاخره بعد از مدتی مراقبه و کنترل ورودی های ذهن و مبارزه با کمال گرایی ذهن شروع میکنم. همیشه قبل از نوشتن قسمت کمال گرای ذهنم میگه ننویس. میگه هنوز موضوع پخته نیست. میگه هنوز به اندازه ی کافی مراقبه نکردی. میگه هنوز ذهنت مرتب نیست. کی میگه ذهن مرتب نیست؟ بله، خود ذهن! ذهن بسیار سیاس و زیرک و لایه لایه است. تقریبا به خاطر همینه که بیشتر آدمها جایی توی این هزارتوی ذهن گیر می افتند. از سد کمال گرایی عبور میکنم. میرسم به سد منفی بافی آینده. مثلا ذهنم میگه این نوشته ها به درد آینده نمیخوره! فقط یک بلاگ نویسی روزانه هست. قسمت دیگری از ذهن میگه نه اینها نوشته هایی هست که بی زمانه و میتونه به خیلی ها از جمله خودم کمک کنه! ذهنم میگه تا حالا حدود هزار نوشته نوشتنی و هیچ اتفاق عجیبی نیافتاده! منم میگم همین خودش اتفاق عجیبی است که هزار نوشته نوشته ام. دنبال نتیجه ی خاصی هم نیستم. خود همین تعریف کارما-یوگا هست. یعنی کار بدون انتظار از نتیجه ای خاص. خلاصه ذهن کمال گرا شروع میکنه میگه باید به موضوعات دیگری بپردازی. مثلا سلامت بدن یا پول و اقتصاد یا خو
فرمولِ ناراحتی *** تمام نارضایتی ها و ناراحتی ها یک فرمول کلی دارد. این فرمول معمولاً همیشه درست است. تمام نارضایتی ها، نوعی نپذیرفتن لحظه را در خود دارد. تمام زمانهایی که احساساتی شبیه غم یا ناامیدی یا چیزهایی شبیه آن را تجربه میکنیم معمولاً یک داستان ذهنی را برای خودمان تکرار میکنیم. باور کردن این داستانهای ذهنی مساوی است با ناراحتی. این ناراحتی ناشی از نپذیرفتن لحظه است. ناشی از باور ذهن و احساسات! مشاهده گر، هیچ حسی ندارد. نه غم نه شادی نه قضاوت. مشاهده گر پذیراست و آگاه. مشاهده گرِ پذیرا و آگاه همواره امن است. ترسی ندارد. ناراحتی ای ندارد. این مشاهده گر، طبیعت دائما تغییر کننده را خوب میشناسد. او سناریوهای ذهن را فقط مشاهده میکند. مثل تماشاگری که میداند این فقط یک فیلم است که روی پردهی ذهن افتاده. پس با داستان های فیلم بالا و پایین نمیرود. مشاهدهی این احساسات و افکار همان مراقبه است. یعنی بهترین و تنها کار مفید در زندگی. مثلاً افکاری داشتم مبنی بر بیهوده بودن این نوشتهها. افکاری داشتم مبنی بر بی معنی بودن زندگی در این برهه. افکاری داشتم مبنی بر منفی بودن آ
نظرات